سعي ميكنم آنچه را كه در طول روز در جامعه ام اتفاق مي افتد و تاثير گذار ميباشد بنويسم ..
يك روز معمولي
از يك نمايشگه ديدن كرد نه بيشتر به فروشگاه اجناس تاريخ گذشته مغازه ها بود و بس.....
و اين شعر فريدون مشيري تقديم شما
دلم ميخواست : دنيا خانه مهر و محبت بود
دلم ميخواست : مردم، در همه احوال با هم آشتي بودند
طمع در مال يكديگر نمي كردند .
كمر بر قتل يكديگر نمي بستند .
مراد خويش را در نا مرادي هاي يكديگر نمي جستند ، از اين خون ريختن ها ، فتنه ها، پرهيز ميكردند !
چه شيرين است وقتي سينه ها از مهر آكنده است
چه شيرين است وقتي ، آفتاب دوستي ،
در آسمان دهر تابنده است .
چه شيرين است وقتي ، زندگي خالي زنيرنگ است .
....................